یکی از فانتزیام اینه قبل از حموم رفتن یه لیوان آبمیوه پر کنم و بذارم روی میز و بعدش برم دوش بگیرم و بیام بیرون ! اونوقت یهو با تعجب به لیوان روی میز نگاه کنم و بگم : عه ! مرسی عزیزم بازم که برام آبمیوه گذاشتی ! و با لذت خاصی بخورم ! دیوونه هم خودتی
یکی از فانتزیام اینه که : با جفت پا برم تو صورت و کل اعضاء و جوارح کسی که نیم ساعت براش حرف میزنی آخرش میگه : نمیدونم چی بگم ، هر طور صلاحته ! خو لامصب من دارم باهات مشورت میکنم
یکی از فانتزیام اینه که : توی بیمارستان ، پرستار از اتاق عمل سریع میاد بیرون و داد بزنه : آقای دکتر ، آقای دکتر ، بیمار داره از دست میره ! من درحالی که لبخندی پر معنا برلب دارم سرمو میندازم پایین و از توی کشو دستکشمو در میارم . . . پرستار بلندتر و با التماس میگه : آقای دکتر لطفا عجله کنید ، قلبش از حرکت ایستاده من بازهم با لبخندی معنا دار دستکشارو دستم میکنم . . . ایندفعه همهء پرستارا و دکترا از اتاق میریزن بیرون و فریاد میزنن آقای دکتر ، آقای دکتر ، بیمار داره میمیره من که دسکشامو دستم کردم با خونسردی به چهره تک تکشون نگاه میکنم و میگم : آقای دکتر طبقه بالا تشریف دارن بعد سطل آبو با پام هول میدم جلو و همینجور که دارم زمینو تی میکشم توی مه و غبار ناپدیدشم . . .